هر وقت صحبت مي‌كرد، فكر مي‌كرديم است.
مي‌گفت: نه، من يك بسيجی ام!

هر وقت كار مي‌كرد، فكر مي‌كرديم مهندس يا استادكار است.
مي‌گفت: نه، من يك بسيجی ام!

هر وقت به زخمي‌ها كمك مي‌كرد، فكر مي‌كرديم دكتر است.
مي‌گفت: نه، من يك بسيجی ام!

يك روز زاغ سياهش را زديم و تو جلسه ستاد پيداش كرديم.

لباس سبز با آرم سپاه تنش بود.
گفتيم: ديگه لو رفتي، تو يك سپاهی هستي!
گفت: نه، من يك بسيجي‌ام!


                                         بسيجی ,مي‌گفت ,مي‌كرديم ,مي‌كرد، منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ویکیپدیای من خرید و فروش اکانت پابجی و کال اف دیوتی جار بازار لوازم یدکی پراید پژو ال۹۰ برلیانس هایما مشاوره جوان رادیو کودکانه دانلودی 98 ایران ماندگار